یكى از پیامبران خدا حضرت شُعَیب(ع) است كه نام او در قرآن یازده بار آمده است. خداوند او را به سوی مردم مَدْین و اَیْكه فرستاد تا آنها را به یكتاپرستى و آیین خدایى دعوت نماید و از بتپرستی و فساد اخلاقى نجات بخشد.
در مورد سلسله نسب شُعَیب، به اختلاف نقل شده، محدّث معروف مسعودى او را از فرزندان ثابت بن مدین بن ابراهیم دانسته است.[1]
مَدْین شهرى بود كه در سرزمین معان، نزدیك شام، در قسمت انتهایى حجاز قرار داشت، مردم آن علاوه بر بتپرستی و فساد اخلاقى، در داد و ستدها خیانت و کلاهبرداری میکردند، کمفروشی و خیانت در خرید و فروش حتى كم نمودن طلا و نقره در سکههای پول، در میانشان رایج بود، و به خاطر حبّ دنیا و ثروتاندوزی به نیرنگ و حیله دست میزدند و به انواع تباهیهاى اجتماعى خو گرفته بودند.
اَیْكه نیز قریهای آباد و پردرخت در نزدیك مَدْین بود، مردم آنجا نیز همچون مردم مَدْین غرق در فساد بودند.
خداوند از میان مردم مدین، حضرت شُعَیب(ع) را به پیامبرى برانگیخت تا آنها و مردم اطراف را از لجنزارها و تباهیها برهاند و به سوی توحید و صفا و صمیمیّت دعوت نماید.[2]
حضرت شُعَیب یكى از پیامبران عرب بود، ولى به گفته بعضى او از نسل ابراهیم(ع) بود، بلكه نوه دخترى حضرت لوط بود، توضیح این که:
از شیخ صدوق به سند خود روایت شده كه حضرت شُعَیب(ع) و حضرت ایّوب و بلعم باعورا، از فرزندان گروهى بودند كه هنگام تبدیل آتش نمرودى به گلستان، به ابراهیم(ع) ایمان آوردند، و همراه ابراهیم(ع) و لوط(ع) به سرزمین شام هجرت كردند، و سپس آن گروه با دختران حضرت لوط(ع) ازدواج نمودند، و هر پیامبرى كه بعد از ابراهیم(ع) و قبل از بنیاسرائیل به وجود آمد، از نسل همین سه نفر بود.[3]
حضرت شُعَیب(ع) 242 سال عمر كرد، از بعضى از روایات و گفتار مفسران و قرائن استفاده میشود كه شُعَیب(ع) از طرف خدا به سوی دو قوم (قوم مَدْین و قوم اَیْكه) فرستاده شد، هر دو قوم از اطاعت او سركشى نمودند و هر کدام به یك نوع عذاب سخت گرفتار شدند.[4]
حضرت شُعَیب(ع) با منطق و استدلال و شیوههاى حكیمانه و مهرانگیز، قوم خود را به سوی خدا و عدالت دعوت میکرد، بیان او به قدری جالب و جاذب و گیرا بود كه پیامبر اسلام(ص) فرمود:
«كانَ شُعَیب خَطِیبُ الاَنبیاءِ»؛
«شُعَیب(ع) خطیب و سخنران در بین پیامبران بود.»[5]
نمونهای از بیانات شُعَیب(ع) در هدایت قوم
«اى قوم من! خدا را پرستش كنید، كه جز او، معبود دیگرى براى شما نیست، پیمانه و وزن را در خرید و فروش كم نكنید، دست به کمفروشی نزنید، من هماکنون شما را در نعمت میبینم، ولى از عذاب روز فراگیر، بر شما بیمناك هستم.
اى قوم من! پیمانه و وزن را با عدالت، تمام دهید، و بر كالاهاى مردم عیب نگذارید؛ و از حق آنان نكاهید، و در زمین به فساد و تباهى نكوشید.
آنچه خداوند از سرمایههای حلال براى شما باقى گذارده، برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید، و من، پاسدار شما (و مأمور بر اجبارتان به ایمان) نیستم.[6]
اى قوم من! به من بگویید، هرگاه من دلیل آشكارترى از پروردگارم داشته باشم، و رزق (و موهبت) خوبى به من داده باشد، (آیا میتوانم برخلاف فرمان خدا رفتار كنم؟) من هرگز نمیخواهم چیزى كه شما را از آن بازمیدارم، خودم مرتكب شوم، من جز اصلاح - تا آنجا كه توان دارم - نمیخواهم، و توفیق من، جز به خدا نیست، بر او توكّل كردم و به سوی او بازمیگردم.
اى قوم من! دشمنى و مخالفت با من، سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى كه قوم نوح یا قوم هود یا قوم صالح گرفتار شدند، گرفتار شوید، و ماجراى عذاب قوم لوط از شما چندان دور نیست، از درگاه پروردگار خود، آمرزش بطلبید، و به سوی او بازگردید كه پروردگارم مهربان و دوستدار (بندگان توبهکار) است.
اى قوم من! آیا قبیله كوچك من، نزد شما عزیزتر از خداوند است؟ در حالی که فرمان او را پشت سر انداختهاید، پروردگارم به آنچه انجام میدهید، آگاهى دارد.
اى قوم من! هر كارى از دستتان ساخته است، انجام دهید، من هم كار خود را خواهم كرد؛ و به زودی خواهید دانست عذاب خواركننده به سراغ چه كسى خواهد آمد، و چه كسى دروغگو است. شما انتظار بكشید، من هم در انتظارم.»[7]
لجاجت و گستاخى قوم شُعَیب(ع)
قوم شُعَیب به جای اینکه به دعوت مهرانگیز و منطقى شُعَیب(ع) گوش فرا دهند و براى تأمین سعادت دنیا و آخرت خود، خود، از او اطاعت كنند، لجاجت كردند و با کمال گستاخى و بیپروایی در برابر او ایستادند، تا آنجا كه او را جاهل و سفیه و کمعقل خواندند و با صراحت به او گفتند: «إنَّكَ لَانتَ السَّفیهُ الجاهِلُ» «تو قطعاً کمعقل و نادان هستى.»[8]
و نیز در پاسخ به دعوت شُعَیب(ع) گفتند: آیا نمازت به تو دستور میدهد كه آنچه را پدرانمان میپرستیدند، ترك كنیم، یا آنچه را میخواهیم در اموالمان انجام ندهیم، تو با این که بردبار و آدم فهمیدهای هستى، چرا این حرفها را میزنی؟!
اى شُعَیب! بسیارى از آنچه را میگویی ما نمیفهمیم، و ما تو را در میان خود ضعیف مییابیم[9] و اگر به خاطر قبیلهی كوچكت نبود تو را سنگسار میکردیم و تو برابر ما قدرتى ندارى.»[10]
آنها به این ترتیب به تكذیب شُعَیب، و كارشكنى در برابر آن حضرت پرداختند.
دعوت شُعَیب از مردم اَیْكه و لجاجت آنها
اَیْكه (بر وزن لیله) آبادى معروفى بود كه در نزدیكى مَدْین قرار داشت، داراى آب و درختان بسیار بود، از اینرو به نام اَیْكه (كه در فارسى به معنى بیشه است) خوانده میشد.
مردم آنجا ثروتمند و مرفّه بودند، به همین دلیل غرق در غرور و غفلت بودند، و همانند مردم مَدْین، بتپرست بودند و خیانت و کلاهبرداری در خرید و فروش در بین آنها رایج بود.
به فرمودهی قرآن، شُعَیب(ع) آنها را اینگونه دعوت كرد:
«آیا تقوا پیشه نمیکنید، قطعاً من در میان شما پیامبرى امین هستم، بنابراین پرهیزگار باشید و از من اطاعت كنید، من در برابر دعوتم، پاداشى از شما نمیطلبم، اجر من تنها بر پروردگار جهانیان است، حق پیمانه را ادا كنید، کمفروشی نكنید، و به دیگران خسارت وارد نسازید، و با ترازوى صحیح وزن كنید، و حق مردم را كم نگذارید، و در زمین تلاش براى فساد نكنید، و از نافرمانى كسى كه شما و اقوام پیشین را آفرید بپرهیزید.»
مردم لجوج اَیْكه نسبت سحر و جادوزدگی به شُعَیب دادند و گفتند: «تو از سِحرشدگان هستى، تو بشرى همانند ما میباشی، تنها گمانى كه دربارهی تو داریم این است كه از دروغگویان میباشی، اگر راست میگویی، سنگهایی از آسمان بر سر ما بباران.»
شُعَیب گفت: پروردگار من به اعمالى كه شما انجام میدهید، داناتر است.
سرانجام مردم اَیْكه، حضرت شُعَیب را تكذیب كردند، و عذاب سایبان صاعقه خیز آسمان آنها را به هلاكت رسانید.[11]
پینوشتها:
[1] به این ترتیب «شعیب بن صفوان بن عیفا بن ثابت بن مدین بن ابراهیم» بنابراین او از نواده هاى حضرت ابراهیم(ع) از ناحیه ثابت بود نه از ناحیه اسماعیل و اسحاق. (بحار، ج 12، ص 375).
[2] وَ اِلَى مَدینَ اَخاهُم شُعَیباً... (هود، 84، عنكبوت: 36)
[3] بحار، ج 12، ص 384.
[4] همان، ص 387 و 383.
[5] تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 394.
[6] هود، 83 تا 86.
[7] هود، آیات 88 تا 93.
[8] تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 392.
[9] یعنى تو یك آدم ضعیف الجثّه و ناتوان هستى، به چه دلیل ما كه مرفّه و سرمایه دار هستیم، از تو پیروى كنیم. مطابق بعضى از روایات، شاه آن ها به كارگزاران خود دستور داد، كالاها را احتكار كنند و قیمت ها را بالا ببرند، و وزن وسائل سنجش را كم نمایند (تا كم فروشى نمایند) و به این ترتیب سركشى خود را به فرمان خدا آشكار نمایند، شعیب(ع) او و مردم را از این تباهى ها نهى كرد، شاه شعیب(ع) را از شهر اخراج كرد، آن گاه عذاب الهى به آن شاه و پیروانش وارد گردید. (بحار، ج 12، ص 386)
[10] هود، 87 و 91.
[11] شعراء، 176 تا 190.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی